سال 1860 آبراهام لینکلن اولین فردی بود که برای پایان دادن به بردگی تلاش کرد، همه خوشحال بودند چرا که برده ها از بند رها شده بودند و حق آزادی، زندگی و شادی داشتند. اما درکل، بردگی هنوز تمام نشده است و به صورت پنهانی رو به پیشرفت است.

برده داری در گذشته

 

به زمان آبراهام لینکلن برمیگردیم. در آن زمان برده ها در طویله زندگی می کردند. به هم زنجیر میشدند. هر روز صبح صاحبشان بین آنها وارد میشد و آنهارا با شلاق از خواب بیدار میکرد. درحالی که هنوز به سختی چشم هایشان را باز می کردند، آنها را جمع می کردند و پاهایشان را با زنجیر به هم می بستند. به طوری که به سختی می توانستند حرکت کنند چراکه فاصله بین پاهایشان 10 اینچ بود.

در طول راه به آنان نان خشکی که با آب تر شده بود می دادند و درحالی که پاهایشان را به سختی بر روی زمین می کشاندند آن را می خوردند. وقتی که به مزرعه پنبه می رسیدند زنجیر را از پاهایشان باز میکردند تا پنبه بچینند. هنگام ظهر 2 شیپور با صدای متفاوت زده می شد. کسانی که صدای شیپور اول را می شنیدند، به وسط مزرعه میرفتند و کمی آب و غذا به آنها داده می شد. صاحب سودجوی مزرعه پنبه، دارای هوش و ذکاوت اقتصادی بود و حتی برای نیم ساعت هم کار را متوقف نمی کرد. نیم ساعت بعد برده های بیچاره به سر کارشان بر می گشتند و شیپور دوم زده می شد، نیمه دوم وقت ناهار بود و گروه دیگری از برده ها به آنجا می رفتند تا غذا بخورند. هنگام غروب که با مه گرفتن مزرعه پنبه، برده ها دیگر قادر به ادامه کار نبودند. دوباره پاهایشان را می بستند و به طویله باز می گشتند.

برده ها راه هایی را برای سرگرم کردن خودشان پیدا کردند. بعضی از آنان کارت بازی می کردند، برخی گیتار میزدند و برخی دیگر با عصاره سیب زمینی نوشیدنی درست میکردند.

 

بردگی در جامعه امروز

صبح ها چگونه از خواب بیدار می شوید؟ مطمئنم که با صدای آواز پرندگان نیست. در عوض با صدای زنگ ساعت یا جیغ همسرتان است. لذا بار دیگر شوک زده از خواب بلند می شوید و متوجه می شوید که دیر شده و شما وقتی برای صبحانه خوردن ندارید. از این رو یک نان تست میخورید و سوار ماشین تان می شوید. سپس پشت ترافیک می مانید و درحالی که فاصله شما با ماشین جلویی تان تنها 10 اینچ است به سختی حرکت میکنید. بعد از مدتی به ساختمان بزرگی که محل کارتان است می رسید و طبق معمول به مزرعه پنبه تان می روید. پشت میزتان می نشینید و ایمیل های بی معنی را تایپ میکنید، کارهای روتین و تکراری که هر روز باید تکرار کنید و مدعی کارکردن می شوید. مشتاقانه منتظر رئیستان هستید که وقت ناهار 12 تا 1 را اعلام کند. هنگام غروب مزرعه پنبه تان را ترک می کنیدو برای رفع خستگی کار، به آب میوه فروشی یا کافی شاپ می روید تا نوشیدنی میل کنید. و یا به خانه می روید و تلویزیون تماشا می کنید، همراه با موسیقی آواز می خوانید. با دوستانتان داستان های بامزه تعریف می کنید یا کارت بازی میکنید.

حالا به من بگویید شما چه فرقی با برده های زمان گذشته دارید؟ وقتی خوب به این موضوع فکر میکنید متوجه میشوید تنها فرق شما در مدرنیزه بودن و میزان امکانات رفاهی است. شما 2 تا اتاق خواب در آپارتمانتان دارید که به دیوارهای آنها عکس چسبانده اید ولی برده ها در طویله شان یونجه خشک داشتند. آنها برای سرگرمی گیتار می زدند و شما به مکان های تفریحی میروید. آنها عصاره سیب زمینی میخوردند و شما نوشیدنی های رنگارنگ.

شما هم مانند برده های زمان گذشته آزادی انتخاب ندارید. شما نمی توانید چمدان هایتان را ببندید و برای یک ماه به پاریس بروید چرا که پول ندارید و نمی توانید کارتان را رها کنید. اختیار برده ها دست صاحبشان بود اختیار شما هم دست رئیس تان است. صاحب برده ها آنها را شلاق میزد و رئیس شما سرتان داد میکشد. درگذشته تنبیه فیزیکی بوده امروزه روحی است. هیچ فرقی ندارد.

 

چرا درباره مفهوم تجارت و کار آفرینی صحبت می کنم؟

چرا درباره آزادی انتخاب صحبت می کنم؟

چونکه می خواهم برده ها را آزاد کنم.

 

منبع: مورون